افكار خيس

نمي دونم چرا امشب خوابم نمي بره با اينكه ساعت 15/2 دقيقه از نيمه شب گذشته ولي بي خوابي واقعا عذابم مي ده هوا وحشتناك سرده ، بيرون ، برف ريز ريز در حال بارشه و خيابون سوت و كور و فقط گاه گداري از دور صداي عو عوي سگي كه نمي دونم از كجاست شنيده ميشه مي دونيد امشب با اين حال و هوا آدم ياد فضاهاي اكسپرسيونيستي سينما ي آلمان مي افته با قاب بندي هاي سياه و وهم انگيز و كوچه هاي كشيده و تاريك و سرد دقيقا مثل امشب.... نمي دونم شايد واقعا زده به سرم !
تماشاي ريزش مداوم و ملايم برف آدمو دچار يك نوع هيپنوتيزم خود ساخته مي كنه جوري كه مدام به يك نقطه خيره ميشي و ذهنت پرواز مي كنه پيرامون واقعيت هاي حقيقي و مجازي زندگي با خودم فكر ميكنم برداشت و برخورد ما آدمها از بارش برف چقدر با همديگه متفاوته ! من خودم در يك شب زمستاني و يك روز برفي شاهد رفتارهاي متناقضي بودم كه قضاوتم نسبت به اين موضوع دچار مقداري سردرگمي شده ، آيا بارش برف خوبه يانه باعث عذابه ؟
از يك طرف تعدادي دختر و پسر متمول با ماشين هاي آخرين سيستم خوشحال و سرزنده از بارش برف همراه با چوب هاي اسكي براي گذروندن يك روز زيبا و دل انگيزخنده كنان راهي ييلاقات پر برف هستند و از طرفي كمي پائين تر به طرف جنوب شهر تعدادي دختر و پسر ، معذب از نداشتن يك جفت كفش سالم حد اقل براي رفتن به مدرسه .
از يك طرف در يك شب نشيني آنچناني همگي بعد از صرف يك شام كلاسيك در يك محيط گرم در حال نوشيدن چاي و قهوه ، ريزش ملايم برف رو نظاره گر هستند و در دل آرزو مي كنن بارش برف تا صبح ادامه پيدا كنه تا يك سفر تفريحي و بيرون شهري به ويلاشون داشته باشن و از طرف ديگه باز هم كمي پائين تر در يك اتاق سرد در حاليكه بچه ها ي يك خانواده پنج نفره از سرما به هم چسبيدن و در روياهاي خيسشون كه به نوعي شبيه خواب زمستونيه آروم و بي صدا خواب هستند پدر خانواده نگران ازچگونگي گذراندن يك روز سرد زمستاني آرزو مي كنه ريزش برف هر چه زودتر قطع بشه و مادر مضطرب از تهيه قوت لايموت .
اون بالا بالاها در حاليكه تعداي سرخوش از خوردن قهوه اسپرسو و كاپو چينوي اصل ايتاليائي برف و سرماي بيرون يك محيط شيك كافي شاپ رو با طعم ملايم و بوي خوش قهوه و كاكائو از نيمه گذرروندن ، اون پائين پائين ها خيلي معذرت مي خوام از شدت سرما و برودت بيرون از يك چهار ديواري اجاره اي تعدادي جرات قضاي حاجتشونو ندارن .
از لحاظ جغرافيائي در شمال شهر زير بارش زيباي برف زمستاني در حاليكه تعدادي دختر و پسر با قهقه هاي مستانه از شدت گرما داخل ماشين ها 50 و 60 ميلوني شيشه هاي ماشين رو تا آخر پائين كشيدن و تعدادي پس از زدن كريستال و اكس يا در حال تهوع و بالا آوردن هستند و يا دچار توهم زمستانهاي قطب شمال تعدادي زن و مرد خدمتكار شاغل در خانه هاي شمال شهري بايستي نيمه هاي شب بعد از پر كردن شكم سيري ناپذير صاحبان خانه ها پياده از لحاظ جغرافيائي به جنوب شهر برن و در دل نفرين كنن به هرچي برفه و ريزش برف...
... در حاليكه تازه ذهنم شروع به مقايسه خوب و يا بد بودن برف ميكرد و صغري كبري مي بافت كم كم خوابم برد و بعد از مدتي 30/2 يا 3 ساعت بعد با صداي گرفته موذن كه در لابلاي سوز سرما گاهي قطع و گاهي وصل ميشد بيدار شدم گرچه صدا خيلي دور بود و در بوران شبانه تا حدودی گم ولي تلنگري بود براي تشخيص خوب بودن و ... حي علي الصلاة ... حي علي الفلاح ... حي علي خيرالعمل ...
بالاخره با اين همه كلنجار بازهم نفهميدم بارش برف خوبه يا بد ؟
این وبلاگ وب نوشته های است که اغلب با توجه به تحولات درونی و رویدادهای بیرونی زندگی من به روزخواهد شد و پنجره ایست برای قضاوت ذهنی دیگران از اینکه به صواب رفته ام یا به خطا.